سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خورشید من بر آی...

دل را زبی خودی سر از خود رمیدن است
جان را هوا ی از قفس پریدن است
از بیم مرگ نیست که سر داده ام فغان
بانگ جرس به شوق به منزل رسیده است
دستم نمی رسد که دل از سینه برکنم
باری علاج شکرگریبان دریدن است
شامم سیه تراست زگیسوی سرکشت
خورشیدمن برآی که وقت دمیدن است

بوی توای خلاصه گلزار زندگی
مرغ نگه در آرزوی پرکشیدن است
بگرفت آب و رنگ ز فیض حضورتو
هر گل دراین چمن که سزاواردیدن است
با اهل درد شرح غم خود نمی کنم
تقدیر غصه ی دل من ناشنیدن است
آن راکه لب به دام هوس گشت آشنا
روزی امین سزا لب حسرت گزیدن است

 

 

ای کاش دمیدونستم امین آقام کیه

ولی این فضولیا به من نیومده